صدای گریه
ضربه های دکتر به پشتم
بریدن بند جفت
صدای اذان
پتویی سفید
آغوش مادر
و من متولد شدم
بیست و دو سال از اون روز می گذره
و من هر سال این روز رو جشن گرفتم
به رسم عادت و تکرار، تولدم را جشن میگیرم
پ-ن: چیزی به ذهنم نمیرسه، انشاالله پست تکمیلی رو بعدا میذارم
امسال از کیک تولد خبری نیست، دیگه پارسال به اندازهی کافی ازتون پذیرایی کردم
عناوین یادداشتهای وبلاگ